جان عزیزت را ناقابل خواندی و جسمت را ناقص.[1]
فرمودی اندک آبرویی هم داری که همه را کف دست می گیری و در راه انقلاب و آرمان هایش نثار می کنی.
همه این ها را، در حالی که بغضی گلوگیر در صدای پرصلابتت طنین انداز بود، خطاب به مولایت فرمودی.
اینها را گفتی تا شاید تلنگری باشد، برای آن دسته از نخبگان سیاسی در خواب مانده.
گفتی تا که اتمام حجت کرده باشی و دستگیریشان کنی، تا مبادا از قطار انقلاب جا بمانند و ریزش کنند.
بارها و بارها، با تذکرات لسانی و قاطعیّت تمام خواستی به آن کج اندیشان بفهمانی که در راه انقلاب و اسلامی که در به ثمر نشستن آن خون مظلومان بسیاری جاری شده، اهل هیچ گونه مماشات و مصالحه ای نیستی و مانند جد بزرگوارت اگر عرصه را بر تو تنگ کنند فریاد «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» سر خواهی داد و همانگونه که گفته بودی عاشورا را دوباره تکرار خواهی کرد.
گفته بودی تا من زنده هستم و تا من مسئولیت دارم به حول و قوه الهی نخواهم گذاشت این حرکت عظیم ملت به سوی آرمان ها ذره ای منحرف شود.[2]
با مدیریتی داهیانه و بینشی الهی، در راه حفظ وحدت، جلوگیری از انشقاق جامعه و بازگشت خواص فریب خورده به آغوش ملت، به جد تلاش کردی؛ اما صد حیف و افسوس که آن کوردلان که از موهبت بصیرت، تهی بودند و سینه تنگشان لبریز از حب جاه و مال. نه خطابه هایت کارگرشان افتاد و نه اشکواره هایت.
گویی از شدت بغض و عناد، مصداق سنت «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[3] قرار گرفته بودند.
آری! آن زمان که مشعل بصیرت خاموش گردد، دنیا و طنازی هایش برای خواص کارکشته نیز دل فریب می شود و راه را به خطا می روند؛ تا آنجا که علی علیه السلام را از منصب حکومت به زیر می کشند و خانه نشین می کنند و نمی گذارند جریان خلافت مسلمین در مسیر الهی اش قرار گیرد.
و این انحراف و زاویه آن چنان شدت می گیرد که آن زمان که دختر رسولشان با زمان آگاهی و بصیرت، در راه حمایت از ولایت، خود را سپر قرار می دهد؛ پا پیش نمی گذارند و به خود نمی آیند و جنایاتی بس قبیح و جانسوز را در پرونده سیاست بازی خویش ثبت می کنند.
آری! اگر خواص، تقوا و ساده زیستی ملکۀ منش و مرامشان نباشد و رفاه طلبی و دنیادوستی در ذائقه جانشان شیرین آید؛ زمین می خورند و زمین می زنند و گاه انحراف جمع اندکی از آنان زمینه ساز انحراف جمع کثیری از عوام می شود.
آری! آن زمان که مشعل بصیرت خاموش گردد؛ دنیا و طنازی هایش برای خواص کارکشته نیز دل فریب می شود و راه را به خطا می روند؛ تا آنجا که علی علیه السلام را از منصب حکومت به زیر می کشند و خانه نشین می کنند و نمی گذارند جریان خلافت مسلمین در مسیر الهی اش قرار گیرد
باید کلام امیر بیان علیه السلام در وادی مذمت دنیا آویزه گوش جانت شود تا دیده جانت به حقایق الهی بینا گردد. آنجا که فرمود: «وَ منْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیهَا أَعْمَتْه؛[4] کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد او را آگاهی بخشد، و آن کسی که چشم به دنیا دوزد کوردلش می کند.»
باید باور داشته باشی که اگر دنیا را وسیله قرار دهی بصیر می گردی و اگر به آن به دیده هدف بنگری ثمری جز کوردلی و گمراهی برایت به ارمغان نخواهد آورد.
بصیرت آن اندازه هدایتگر است که اگر نباشد حتی اگر نان و نمک خورده سفر امام زمانت باشی؛ ولیّ زمانت را در عرصه های حساس به بهانه هایی واهی، تنها می گذاری و موضع سکوت اختیار می کنی و یا در مقابلش قد علم می کنی و در هر صورت قافیه را سخت باخته ای. و این یعنی ریزش.
نور بصیرت که نباشد در مقام دفاع از ولیّ خود، اشعری وار موضع می گیری و با کوته فکری و سست رأیی او را به حاشیه می کشانی و ضربات جبران ناپذیر بر پیکره دین وارد می کنی.
نور بصیرت که نباشد حتی اگر چون شمر، روزگاری سردار سپاه علی باشی و جانباز جنگ صفین و تا مرز شهادت هم پیش رفته باشی؛ زرق و برق دنیا کورت می کند و لایق لقب «اشقی الاشقیاء» می شوی و خنجرت، حنجری را که بوسه گاه پیغمبر خداست نشانه می گیرد.
بصیرت که نباشد حتی اگر از برجسته ترین خواص هم که باشی و روزگاری در راه اسلام جنگاوری ها کرده باشی؛ لقب «سیف الاسلام» و «طلحةالخیر» را تنها به یدک می کشی و به بیراهه می روی قائله جمل می آفرینی.
بصیرت که نباشد، سلیمان ها با آن سابقه درخشانشان، امام خویش را «مذلّ المومنین » می خوانند و در آزمون ها و بزنگاه های تاریخ مردود می شوند و حسین علیه السلام به مسلخ کربلا کشانده می شود؛ زینب(ع) اسیر می گردد و رقیه(ع) خرابه نشین.
بصیرت که نباشد از عاشورا درس مقاومت و ایستادگی نمی گیری و فریب لبخند و وعدۀ دروغین دشمن را می خوری و از خنجر پشت سر آنان غافل می شوی و به گفته های ولی زمانت گوش فرا نمی دهی که «طعمه را از دهن گرگ باید با قدرت گرفت نه با مذاکره»
بصیرت که نباشد، حرمت عزای حسین علیه السلام آن هم در ظهر عاشورا به راحتی زیر پا گذاشته می شود و بیرق عزایش به آتش کشیده می شود. و دوباره بعد از هزار و چهارصد سال فریاد عده ای فریب فتنه خورده به هلهله و شادی بلند می شود.
بصیرت که نباشد از عاشورا درس مقاومت و ایستادگی نمی گیری و فریب لبخند و وعدۀ دروغین دشمن را می خوری و از خنجر پشت سر آنان غافل می شوی و به گفته های ولیّ زمانت گوش فرا نمی دهی که «طعمه را از دهن گرگ باید با قدرت گرفت نه با مذاکره».[5]
آری! به یقین بصیرت چراغ راه هدایت است و تا آن زمان که ظلمتِ فتنه همه جا را فرا می گیرد و حق و باطل در هم آمیخته می شود؛ مومن از آن مدد گیرد و با بصیرت و شناخت زمان، نیاز، اولویت و با شناخت دوست و دشمن و آگاهی از ابزاری که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ حق و باطل را از هم باز شناسد.
و چه نیکو است که بیان امیرکلام علیه السلام را همواره سرلوحه بینش سیاسی خویش قرار دهیم؛ آنجا که فرمود: «إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَ تعْرِفْ أَهلَه؛[6] حق و باطل با میزان قدر و منزلت افراد شناخته نمی شوند؛ بلکه حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی».
بصیرت دُرّی است که صدف وجود هر کسی لایق پذیرای آن نیست.
باید خالص باشی و وارهیده از دنیا و تعلقاتش.
باید همچو عباس، «نافِذُ الْبَصِیرَة»[7] باشی و عَلَم بصیرت را بر دوش دل بکشی تا آن چنان اوج بگیری که ولیّ ات در ماتم عزایت فریاد زند: «الْانَ انْکسَرَ ظَهْرِی»[8]
باید بصیرتی عمار گونه داشته باشی تا گِرد حق بچرخی و چرخش حق بر مدار وجودت باشد. و در فضای غبارِ فتنه گرفته، راهنمای عوام باشی برای یافتن حق و حقیقت.
باید برای آنکه لحظه ای از جاده بصیرت به پرتگاه ضلالت سقوط نکنی، در تمام آزمون ها و تصمیم گیری های حساس، انتخابت را با شاقول ولایت بسنجی
باید همچون سلمان و اباذر و مقداد در اوج قله بصیرت پرواز کنی تا در خفقان سیاسی همه چیز را عُقاب گونه رصد کنی و اگر همه به جبهه باطل گرویدند ولیّ ات را تنها نگذاری.
باید برای آنکه لحظه ای از جاده بصیرت به پرتگاه ضلالت سقوط نکنی در تمامی آزمون ها و تصمیم گیری های حساس، انتخابت را با شاقول ولایت بسنجی.
باید گوشت به دهان ولیّ زمانت باشد و عیار حق و باطل را از گفته های ناب او دریابی.
و باید بدانی که اگر دیده جانت منور به نور بصیرت گردد دغدغه هایت رنگ و بوی الهی می گیرد. و همة همّ و غمّت انجام وظیفه است نه نتیجه. و در این راه همچون مدافعان بصیر حرم از بذل جان نیز تو را دریغی نیست.
و این گونه است که «شکست» از قاموس الفبای زندگی ات محو می شود و در هر دو صورت چه کشته شوی و یا که بکشی، پیروز میدان نبرد حق و باطل هستی.
پی نوشت ها:
[1] توصیه می شود متن ادبی فوق در روز نهم دی، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت، توسط دانش آموزان و یا فرزندان مبلغین در مراسم صبحگاه (مقطع متوسطه دوم) قرائت شود.
[2] بیانات مقام معظم رهبری، خطبه های نماز جمعه تهران 29 /3/1388.
[3] بقره/7.
[4] نهج البلاغه، سید رضی، تصحیح: صبحی صالح، نشر هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق، ص: 106.
[5] بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مردم تبریز، 28/11/1386.
[6] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق، ج 6، ص 179.
[7] شرح الاخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار(ع)، نعمان بن حیون مغربی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ اول، 1409 ق، ج 3، ص184.
[8] بحار الأنوار، ج 45، ص: 42.
نظرات شما عزیزان: