هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من این گونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستی ست
که سرمست از جمالش چشم هستی ست
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود ، آدم کجا بود؟
خدا را آیه ای محکم کجا بود؟
چه می پرسند که این احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل ونهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را جلیل است
همان احمد که ستار العیوب است
دلیل راه علام الغیوب است
همان احمد که جانش جام وحی است
به دستش ذالفقار امر و نهی است
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمد
نظرات شما عزیزان: